فرشته ی مارک دار

من اینجا می نویسم تا یاد بگیرم چگونه بگویم

فرشته ی مارک دار

من اینجا می نویسم تا یاد بگیرم چگونه بگویم

اینم یه مدلشه

سلام

نمی دونم  از کجا باید شروع کرد این قصه رو از کجا از کی؟

اتفاقات پشت سر هم پشت سرهم به ترتیب اومدن و رفتن

جوری که نمی دونی کدوم را باید جمع و جور کنی به کدوم برسی به کدوم نرسی نزدیکان تو به طرز عجیبی زندگیشون زیر ورو می شه

و طبیعی اش اینه که تو هم تحت تاثیر قرار می گیری حالا جالبیش اینه که خود تو هم دنیات به هم ریخته و در حالی که کاملا سرگردونی دنبال یه جوابی. سیاه سیاه رنگ این روزاای زندگیه

بعد یهو سپیده میزنه از دور البته و تو می بینی که داره مدام روشن و روشن تر میشه. آسمون هنوز روشن نیست ولی میدونی که وعده ی خدا حقه خدا با صابران است و تو هنوز هم صابری

پایان نامه

سلام  

الان که دارم می نویسم سسسسخت درگیر کارای پایان نامه هستم  

انگار اصلا نمی خواد تموم بشه مقواهایی که بریدم مقیاسش درست نیست  

و الان دوباره باید بدم یرای برش کارای تری دی ولی آماده ست 

ولی خیلی ش مونده خدا کمممک 

بای

پیروزی

سلام  

من تو کنکور ارشد مجاااااااااااااازززززززز شدم هورا 

البته هنوز نصفه راهم بقیه اش مونده امتحان عملی بعله  

همین تا بعد

حالا...

سلام

من برگشتم از کربلا ولی کلی ماجراهای جالب دارم که براتون تعریف کنم اولیش که می خوام بگم مربوط به چند دقیقه قبل و بعد از سال تحویله  خب ما برای سال تحویل حرم قبله ی دل ها  امیر المومنین بودیم قرررربونشون برم من

قبل از سال تحویل ما توی صف بودیم که بازرسی بشیم و بعد بریم داخل حرم در همین حین با یه خانم شیرازی آشنا شدیم و یه کم حرفیدیم و بعد خانمه به مامانم گفت دختر به راه دور هم میدین که بعد نمیدونم مامانم بش چی گفت که فکرکنم مامانم ردش کردن که البته بهتر من که اصصصلا تو خط شوهر و این حرفا نیستم که اخه فقط از این لحاظ برام جالب بودش که خب حدودا

یه ربع قبل از سال تحویل بود و اینا خلاصه رفتیم تو حرم همین که وارد شدیم یه خانمی روی ویلچر نشسته بودش و هی مردم را صدا می زد ولی کسی بهش محل نمی ذاشت بعد من بهش گفتم  خانم چیزی لازم دارین خانمه هم جوون بودا گفت اره اگه میشه برام یه قرآن بیاری من رفتم و با یه کوچولو دور زدن و گشتن پیدا کردم و بعد خانمه یه دعا کرد که بازم در ارتباط باموضوع بالا بود بابا من که گفتم.....حالا بعد گروه سفرمون را هم پیدا کردیم و رفتیم کنارشون نشستیم و خلاصه سال تحویل شد بعد من و مامانم اینا داشتیم حرف میزدیم که دیدیم یهو یه خانمه بلند شد و یه پارچه ی سفید و دو تا تیکه قند دستش بود

گرفت رو سره یه دختر پسره که فاصاشون با ما نهایت 2 متر بود و شروع کرد به سابیدن بعد یه حاج اقا اومد با یه مداح که مدح حضرت علی را میگفت خطبه را خوندن بعد همون خانوم اولیه بود نگو مادر عروس بود برای همه نقل پاشید و ما هم توی نقل غرق شدیم  همینجوری برا خودمون بله بچه ها این از اولین پست بلند وبلاگ  ما

اگه کسی دوس داشت بگه تا بازم از این جور داستانا براتون بگم

وایی

سلام

دوستان من خوبین خشین به قول یزدی ها

می خواستم درد و دل کنم بعضی وفتا از کسایی که دور وبرم هستن خیلی عصبانی میشم

اره خیلی خسته این که فکر می کنن فقط فکر میکنند که خیلی می فهمن

خودشونو به سادگی می زنن اما بعد از مدتی می فهمی که .....هستند در لباس گوسفند 

کافیه به یه چیز دست بزنه بعد تو هم به همون چیز دست بزنی دیگه شروع میشه

چون من دست زدم تو این کارو کردی اون کارو کردی

همه را فقط به خاطر منافع خودش میخواد هممممه چیزو دوستی عشق محبت خویشاوندی

اصلا یه ذره احساس نداره نمی خوام بگم شخصیت سیاهی داره ها نه

ولی این ایرادات به خصوص در برخورد با من اذیتم میکنه

بای