سلام
نمی دونم از کجا باید شروع کرد این قصه رو از کجا از کی؟
اتفاقات پشت سر هم پشت سرهم به ترتیب اومدن و رفتن
جوری که نمی دونی کدوم را باید جمع و جور کنی به کدوم برسی به کدوم نرسی نزدیکان تو به طرز عجیبی زندگیشون زیر ورو می شه
و طبیعی اش اینه که تو هم تحت تاثیر قرار می گیری حالا جالبیش اینه که خود تو هم دنیات به هم ریخته و در حالی که کاملا سرگردونی دنبال یه جوابی. سیاه سیاه رنگ این روزاای زندگیه
بعد یهو سپیده میزنه از دور البته و تو می بینی که داره مدام روشن و روشن تر میشه. آسمون هنوز روشن نیست ولی میدونی که وعده ی خدا حقه خدا با صابران است و تو هنوز هم صابری