فرشته ی مارک دار

من اینجا می نویسم تا یاد بگیرم چگونه بگویم

فرشته ی مارک دار

من اینجا می نویسم تا یاد بگیرم چگونه بگویم

عطیه و جابر

عطیّه، فرزند سعد بن جناده و از شیعیان امیرالمومنین علیه السلام می‌گوید:
با
جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت امام حسین به کربلا رفتیم. جابر در رود فرات غسل کرد و سپس خود را خوشبو نمود و به سوی قبر مطهّر امام قدم برداشت. بر زبانش ذکر خداوند جاری بود و وقتی به قبر مطهر رسید، خود را روی قبر انداخت و از هوش رفت.
من آب آوردم و بر او زدم تا به هوش آمد. سپس در حالی که به شدت می گریست، امام حسین را صدا زد و عرض کرد:« ای دوست! جواب دوستت را نمی دهی؟»
سپس خودش پاسخ داد:« کسی که بین سر و بدنش جدایی افتاده و بدنش در خون غوطه‌ور است، چگونه جوابت را بدهد؟! شهادت می‌دهم که تو فرزند پیامبران و بزرگ مؤمنین و هم‌پیمان تقوا و عصاره‌ی هدایتی. تو سرور فقیهان و پنجمین فرد از آل عبا و فرزند
فاطمه، بزرگ بانوی زنان عالم، هستی؛ و چگونه چنین نباشی در حالی که از دست پیامبر اسلام غذا خورده ای و در دامان تقوی ‌پیشه‌گان پرورش یافته‌ای؟!»

جابر در راه برگشت به
کوفه به من گفت: « ای عطیّه، تو را نصیحتی کنم. دوستان آل محمد را دوست بدار و دشمنانشان را دشمن، ولو دائماً به نماز و روزه مشغول باشند. با دوستان آل محمد به مدارا رفتار کن که آنها اگر قدمشان بلغزد و مرتکب گناهی هم بشوند، با محبتشان در راه حق ثابت قدم خواهند بود. سرانجام دوستداران آل محمد به بهشت و دشمنانشان به دوزخ می‌روند.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد